Saturday, October 11, 2008

شعر: هر بهاری که ميرسد از راه

هر بهاری که ميرسد از راه
خبرش را نشاط باد سحر
با ترنم
به عشوه
از سر ذوق
ميرساند به گوش شاخه تر
شاخه با پلک های خواب آلود
می تکاند تن غبار آلود
از سر شوق ميشود لرزان
ميزند بوسه بر لب باران
خواب در چشم شاخه تر گردد
شوق رويش به باغ برگردد
هربهاری که ميرسد از راه
دشت رخت شکوفه ميپوشد
چشمه از شوق ميشود لبريز
اشک در چشم چشمه ميجوشد
تا بگيرد شکوفه را در بر
سر به ديوار صخره ميکوبد
در رگ زلف پر طراوت جوی
ميدود عاشقانه / ميروبد
ميسرايد / ترانه ميگويد
در بهاری که ميرسد از راه
سبز و هشيار و زنده و آگاه
با کلامی به روشنی چون آب
با نگاهی به جلوه مهتاب
با درونی چو دشت سر زنده
با صدائی چو چشمه جوشنده
دست در دست هم دهيم به مهر
همچنان باد و شاخه و باران
ريشه خويش را به ياد آريم
تا که بوده است بوده در دوران
سر کنيم اين سروده را از جان
جاودان باد خاک ما ايران
مارس ۲۰۰۴

No comments: