Sunday, October 12, 2008

‌شعر: تجربه نیستی


شعر ذیل تجربه رویارویی چند دقیقه ایی با مرگ است که در سال ۹۷ دست داد و روند تفکرم را برای همیشه تغییر داد



در
سراشيبی عمر
نخ نارنجی نور
بر سراپای وجودم
خلائی بافته بود
برق انديشه به پهنای وجود
دست در گردن هر خاطره ئی
چرخشی يافته بود
در سکوتی رنگين
بی نشان از غم و درد سنگين
مغز ميخواست که از خاطره ها باز شود
جان در انديشه که از بند تن آزاد شود
دست ها مشت شده در سينه
سرعتی بی رقم و پيشينه
شعر ناب سهرابگشت همدستانم :
« به سراغ من اگر می آ ييد پشت هيچستانم »
غزل حافظ دوران سر زد:
« عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد »
آه / بايد که از اين مرحله آزاد شوم
رمز اين آزادی ؟
" الف " و " ميم "و "ی " و " دال " که همراز شود
مشت سنگ است که بايد به دمی باز شود
" الف " و " ميم " و " ی " و " دال " به شد لفظ
" اميد "
"عشق " تا نام "اميد " آمد از راه رسيد
دست با کوشش بسيار به پهلو لغزيد
جان بلافاصله بر تن خنديد
چشم ها باز شد و چهره خورشيد بديد
آفتاب و رخ مهرش به نظر بوسيدم
باد را بار دگر در تن گلها ديدم
سست و بی حال دو چشمم بستم
با خودم از سر جان يکسره پيمان بستم :
تا دگر بار که با خلوت نارنجی نورباز ديدار کنم
لذت " زندگی " ، اين هديه پر ارزش جان را برتن
در سراپای وجود همه فرياد کنم
با قلم ، با شعر ، يا با آهنگ
بانگ بردارم و بی پرده بگويم :که ای شمای دلتنگ !
صبح با خنده خورشيد چو گل باز شويد !
و بتابيد به تاريکی شب چون شبرنگ !
گره از سبزی سبز رخ خود باز کنيد !
و بخنديد به دشت و چمن و سايه و سنگ !
زندگی نيست به جز بوسه ئی از معبد عشق
توشه راه گران ، هيچ نباشد جز عشق
زندگی نيست بجز لحظه باهم بودن
لذت از تازه گل هستی ودر سايه جان آسودن
می ۹۷عمر دوباره

No comments: