Friday, October 10, 2008

مقاله: مولوی چگونه ماندگار شد؟

بارها با خود اندیشیده ایم تا شاید دلیل یا دلایل ماندگاری بعضی از آدمیان را در حافظه فردی و جمعی دریابیم. هر بار دلیل را "محبت
و انگیزه را عشق دانسته ایم. میوه نهال عشق را محبت میدانند که قادر است فراسوی مکان و زمان قرار گیرد و در نهایت، جاودانگی و بی مرگی را حاصل شود. اگر امروز پس از گذر هشتصد سال گروه کثیری از مردمان در اقصی نقاط دنیا به گرامیداشت تولد شخصی می نشینند، این خود بزرگترین دلیل دست یابی شخص به ریشه و اصل جاودانگی یعنی عشق است. آنچه که این بزرگداشت را با دیگر مراسم مشابه متمایز میسازد از یک طرف اختیار کامل افراد در شرکت در چنین امری است و از طرف دیگر فقدان انتظار هرگونه اجر و پاداشی دنیوی و یا اخروی. به عبارتی این حمد و ثنا برآمده از جان آدمی است چه که اندیشه آن نیز در جان آدمیان نشسته است و از دل برآمده را بر دل نشستن امری است واضح.
شاید بهمین دلیل است که امروز در جهان شاهد برگزاری جشن ها و سمینارهای گوناگونی در رابطه با هشتصدمین سالگرد تولد شخصی می باشیم که شور عشق را بعنوان هدیه هستی در جان جهان دمیده است و توانسته است خود را در زمره مقدس ترین افراد در جهان خاکی قرار دهد. مولانا با عشق به جاودانگی رسیده است و پیام او پس از سالیان دراز بعنوان اصلی فنا ناپذیر از سینه به سینه و نسل به نسل انتقال یافته است. بدون شک او، اولین انسانی نبوده است که از چنین شوری دم زده است و آخرین نیز نخواهد بود. پس راز موفقیت او در دستیابی به چنین مقام ارجمندی را باید در چه دانست؟
درباره عشق میتوان نوشت، گفت، اثر بوجود آورد و چه بسا که نوشته اند و گفته اند و آثار گرانبهائی در کلیه زمینه ها از خود بجا گذارده اند. بخشی از این آثار نیز به گونه ئی ماندگار گشته اند. راز را باید در اصل در خود کلمه و احساس عشق دانست. آنچه مولانا را بالاخص جاودانه میسازد نه تنها پیام عاشقانه اوست بلکه نحوه زیست وی میباشد که در اولین قدم شخص وی را بر آن وا میدارد تا مجموعه دانسته ها و محفوظات خود را چنان در ارج و قرب این کلام دگرگون نماید که در اوج زندگی شریعت گونه خویش آزادی و پرواز خود را در "یک دست جام باده و یک دست زلف یاز" تلقی کند و منتهای آرزویش را "رقصی چنین میانه میدان" بداند. بعبارتی مولانا همان کرد که گفت و همان وانمود کرد که گشت. اگر آثار بسیار دیگری در این زمینه نتوانستند با اثر وی برابری نمایند شاید این بود و این هست که گو یندگان کلام بین آنچه که گفتند و آنچه که به انجام رساندند این درجه تبلور و پاکیزه گی را از خود بیادگار نگذاشتند. کلام بصورت خالص از جان سوخته بر نیامد تا در رگ و پوست بنشیند. عشق بود ولی بدنبال تعریف و تفسیر عشق نبود. عشقی بود که در پی "رنگی بود" که "عشق نبود و عاقبت ننگی" از کار درآمد. آشنائی با نحوه زیست مولانا و تفکر در مورد نقطه آغاز و اوج وی بخوبی نمودار تاثیری جان فزا در زندگی شخصی وی بود و آن پدیده ئی است که امروز کار عشق را که روزی "آسان می نمود" با "مشکل های " بسیار روبرو ساخته است. عشق در کلام مولانا نمونه بارز دست یابی به اوج دلداده گی و احساس آزادی کامل در منتهای اسارت است اسارتی که هر لحظه اش با وجد و سرور می گذرد و در نهایت "یکی شدن" است با جهان و جهاندار و ارتقاء است به مرحله بی مرگی و جاودانگی و وصل است و بازگشت است به "اصلی" که از آن بوسیله تنش تن دور مانده بوده است.
این مرحله بالا و متعالی تبلور و تفکر است که ندای عشق را در جهان انسانی به پژواکی جاودانه وا داشت تا آدمیان هرگاه در اوج استیصال و درماندگی این ندا را در کارگاه خلوت خویش با گوش جان بشنوند و از آن کسب نیرو نمایند و به ادامه را قدم بگذراند و موفق شوند که جدائی از نیستان هستی را که نفیری جانسوز داشته است به وصالی عشاقانه مبدل سازند.
اگر ما آدمیان امروز بتوانیم درس خلوص را بعنوان اولین درس این مکتب فراگیریم و خالصانه به غور و تفحص در دریای بی کران عشق بپردازیم بدون شک موفق خواهیم شد در روند روزمره زندگی خویش به تغییری بنیادین دست بازیم و در شور عشق میوه محبت را بین همنوعان خود تقسیم نمائیم. ولی اگر در پی "رنگی" به سراغش رویم نه تنها در افکار خود بلکه در افکار گم گشدگان بسیاری تاثیری به ناسزا بجای گذاشته ایم. اگر تفکر در گفتار وی و تعالیم وی همچنان ما را بر آن وادارد که وی را متعلق به یک گروه خاص از مردم و محدود به نقطه خاص جغرافیائی و بینش خاص محدود به جمعیتی خاص بدانیم باید کلاس تفکر خود را از ابتد ا آغاز کنیم که در درک واقعی پیام وی عاجز مانده ایم. امروز، متفکران بسیاری سعی در محدود کردن چنین عظمتی به آب و خاک مشخص و بینش معین می نمایند و سعی بر آن دارند که در کنار چنین ابهتی به سرزمین و بینش خاصی بها دهند. آیا حیف نیست که والاترین و پاک ترین پیام زندگی را تا این درجه از خود و دیگران دریغ داریم؟
مولانا با ارتقاء از تفکرات خاکی خود را به جهان جاودانه متعالی رساند و زنگ پدیده ئی حیاتی را در حیات انسان جاری ساخت که سرچشمه آثار بسیاری در زمینه نوشته های ادبی جاودانه در دنیا گشته است. آثاری که "هرمان هس" را بر آن میدارد که ، سیذارتای خود را در آخرین درس زندگی به شنیدن صدای "هوم" در جهان بکشاند و "مارکز" را بر آن دارد که بعنوان وصیت خود بنویسید" من تنها در زمانی می توانم انسانی را از بالا نگاه کنم که دستم را برای بلند کردن وی دراز کرده باشم."
پیام عشق مولانا پیام یگانگی است و وحدتی با جهان هستی. پیامی که در آن نه رنگ و جنسیت و مقام دخیل است نه مذهب و آئین خاص. پیام مولانا را پس از هشتصد سال همان باید دانست که او انجام داد. پاره کردن بندها برای آزادی در اسارت دریای عشق نه در بندی دیگر که حیف مولانا است. کسی که از اوج شریعت با شهامت بسیار فریاد بر می آورد که: شش جهت است این جهان – قبله در او یکی مجوی/ پیامش پایدار باد

No comments: