Wednesday, October 29, 2008

شعر: دیگر تمام شد

دیگر تمام شد
دیشب کنار دوست، قاب دلم شکست
قفل زبان گسست
: گفتم به سیل اشک، با وی چو می نشست

دیگر تمام شد
دیگر تمام نقش‌های جوانی بر آب شد
دیگر نمی توان همچون گذشته ها
چون سال‌های دور
چون روز‌های پیش
بر سبز دشت خاطر خود دفتری گشود
بر آن به دل خوشی، با خط خوش نوشت
سرمای دی گذشت، فصل بهار شد

دیگر تمام شد
دیگر تمام نقش‌های جوانی بر آب شد


شب بود و قرص ماه
تنهایی کبود
سر در میان دست، لختی چو من گریست
:وانگاه لب گشود
کین ناله‌ها چراست؟
این اشک‌ها ز چیست؟
:با گریه گفتمش
این ناله‌ها چراست؟
فریاد خشم فرو خفته سالهاست
این اشک‌ها ز چیست؟
دریای زخم خورده ز توفان زندگیست
وقتی‌که شب دمیده و خورشید مرده است
‌ وقتی‌ که غم نشسته و شادی پریده است
وقتی‌ که از صفا، در متن حرف ها، نام و نشانه نیست
امید در کجاست؟
درمان درد چیست؟
در عمق اشک ها، لختی ز شب گذشت
در زمهریر شب، آواز مرغ حق ، ناگاه در نشست
تا نیزه‌های هور
در مردم سیاهی چشم عبوس شب
با ناز در رسید
دست نسیم صبح، از کاسه شفق
بر گیسوان شب رنگ حنا کشید

با حالتی که لازمه مهر دوست بود
افراشت قد خوش
دستی ز مهر بر شانه‌ام بسود
:آنگه به خنده گفت
!لختی نگاه کن
!دیدی که شب گذشت
!پر‌های تیره شب، تار و مار شد
هرگز دگر مگو، دیگر تمام شد
بر خیز
تا خنده‌های صبح به لب‌های تیرگی
است
تا که نسیم مهر به دنبال چیره گی است
!
هرگز دگر مگودیگر تمام نقش‌های جوانی بر آب شد
بر خیز!
بر خیز! که وقت تلاش شد

No comments: