Friday, October 10, 2008

مقاله: زمستان

زمستان است و هوا همانطور که طبیعت قولش را داده است سرد. نشسته ام در اطاق گرم خویش و گاهگاهی دزدانه از قاب پنجره به ماه می نگرم و نور مهتاب را بدون آنکه جرات لمس اش را از بیرون داشته باشم نگاه می کنم. مهم نیست که چقدر شور و شوق و امید در دلهای ما جاری است. راستش را بخواهید گاه من و شما آدمهای بزرگ نیز مثل بچه ئی که شب زودتر میخوابد تا بابا نوئل هدیه مورد علاقه اش را زودتر بیاورد و به وی تحویل دهد، خودمان را به راحتی گول می زنیم و شور و شوق و امید را به زور در روح و روان خود می نشانیم، بارور می کنیم و زنده نگه میداریم. هیچ اشکالی هم ندارد ولی گاه در یک شب مهتابی سرد زمستانی می توانیم به مسائلی بیندیشیم که همگون و هم جنس با حال و هوای طبیعت باشند. همانطور که از لطافت هوای بهاری و دیدن شور و شوق رشد در درختان و گلها و علفها به وجد می آئیم و هوای عشق در سرمان میریزد و به آن دوست دیرینه فکر می کنیم و یادش را گرامی میداریم و جایش را پهلوی خود خالی می بینیم در هوای سرد زمستانی هم می توانیم به سردی های رابطه، به بی عدالتی، به ظلم، به زنجیر بیندیشیم. در ادبیات ما نیز زمستان، زمان دلجسبی نبوده است. تلخی ها، جدائی ها، غصه ها، فشار، ظلم، بی عدالتی، سنگدلی، بی مهری، درهم ریختگی به نوعی با واژه زمستان همگون و هم وزن شده اند. در حال و هوای شعر هم که نگاه کنیم در همین فصل است که عمق و مفهوم بعضی از اشعار را نمایان تر و قابل حس تر می بینیم. گرامی شاعر ایران، مهدی اخوان ثالث گرچه شعر زمستان خود را در برسی و توضیح شرایط آن روز جامعه ایران سروده است ولی خواندنش در فصل زمستان عمق معنائی شعر را بزتر و عریان تر می نماید. جائی که می گوید:
هوا دلگیر
درها بسته
سرها در گریبان
دست ها پنهان
نفس ها ابر
دلها بسته و غمگین
زمین دلمرده
سقف آسمان کوتاه
غبار آلوده مهر و ماه
زمستان است.
این شعر ذهن خواننده را با گذر و اشاره ئی به مختصات زمستان آماده می سازد تا تصویری هولناک و پراهمیت را مطرح نماید. امید شاعر که از قضا کلمه "امید" را هم برای تخلص شاعرانه خود انتخاب کرده است، این است که بتواند با مطرح ساختن این تصویر هولناک چاره ئی بجوید و ذهن ما را نیز برای یافتن این چاره به کار گیرد.
انسان همگون و همسان با طبیعت است. گرچه از قوانین محکم آن نیز راه گریزی ندارد ولی با تغییر حال و هوای طبیعت نیز می تواند با نگرش های گوناگون همواره به دنبال مدینه فاضله خویش باشد. به دنبال حقیقتی که در آن آرامش یابد و صلح و سلامت را به خود و انسهانهای دیگر عرضه دارد.
اکنون که شما را در حال و هوای سرما و سردی زمستان آورده ام جای دارد که ذهن شما را مشوش رها نسازم و با خود به کوچه و بازار سرد، به نقطه های تاریک، به زوایای حقیقی ولی خاموش نگاه داشته شده آدمیان ببرم و بگویم شاید وقت آن رسیده باشد که گاهی در خلوت خود زیر نور مهتاب زمستانی بنشینیم، حتی اگر گوشه اطاق گرم خود نیز باشیم، کاغد و قملی بدست بگیریم و با گدری در زوایای تاریک وجود خویش لیستی تهیه کنیم از مجموعه اعمال و رفتاری که از ما سر زده است و رنجش و بی مهری دیگران را برانگیخته است. این لیست را در دادگاه کوچکی که خد قاضی آن خواهیم بود ارائه کنیم و به این نکته بیندیشیم که: آیا مجموعه این اعمال، ما را امروز در جایگاه برتر انسانی، مردمی، فرهنگی و اجتماعی قرار داده است یا این اعمال پایه و شالوده تنگ خلقی، تنهائی، احساس عدم اعتماد، عصبانیت، کینه، عدم رضایت نهانی ما از زندگی گشته است؟
جواب این سئوال درجه 2صداقت ما را با خویش بیان خواهد داشت. آنگاه بنشینیم و خود را به چند خط شعر از سهراب سپهری میهمان کنیم که می گوید:
هر که در حافظه چوب ببیند باغی
صورتش در وزش بیشه شور ابدی خواهد ماند
هر که با مرغ هوا دوست شود
خوابش آرام ترین خواب جهان خواهد بود
آنکه نور از سر انگشت زمان برچیند
می گشاید گره پنجره ها را با آن
از زمستان گفتیم، حیف است یادآوری نکنیم که آسمان ادب فارسی دو گوهر گرانبهای خود را در زمستان از دست داد. سیاوش کسرائی و فروغ فرخزاد. مسلما مشتاقان و وفاداران ادب فارسی در شهرهای مختلف جهان به یاد این دو عزیز خواهند نشست و جلستات شعر خوانی خواهند داشت. از دوست ادیبی شنیدم که پس از بزرگداشت مولوی در سال 2007 بوسیله سازمان جهانی یونسکو زمزمه هایئی در مورد شناساندن فروغ فرخزاد به جهانیان شنیده می شود که افتخار دیگری برای ایرانیان خواهد بود. فروغ در اثر زندگی پرتلاطم خود در فرصت کوتاهی که داشت چهان پر باری از شعر را از خود بیادگار گذاشت که بخوبی نمایانگر رشد شخصیت وی میباشد. فروغ موفق شد به زودی از مرز "جنسیت" بگذرد و به مسائل انسانی بنگرد و جهانی را مورد اعتراض قرار دهد که در آن حقوق انسان مورد تجاوز قرار می گیرد. سیاوش کسرائی نیز گرچه درخاک نغریب به خواب فرو رفت با آثار جاودانه بسیار خود برای انسانها حداقل آرش را در جوانی و مهره سرخ را در سالهای سالخوردگی به یادگار گذاشت. یاد هر دو عزیز گرامی باد.
همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ره یافته ایم
ما حقیقت را در باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه نامحدود
که دو خورشید بهم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیاء بیهوده می سوزند
" از شعر فتح باغ مجموعه تولدی دیگر"

1 comment:

Anonymous said...

salam...manam zire noore mahtabam!
www.baxemahtabi.blogfa.com