Friday, October 10, 2008

مقاله: حرف‌های خودمانی

روزگار غريبی است . در اين عصر سرعت، گاه معضلات سياسی و اجتماعی، همراه با گذراندن روزگار از نظر اقتصادی، فرصتی برای پرداختن به مسائل عميق و بنيادين به انسان نميدهند . بدون اينکه خود بخواهيم روزها و هفته ها را سپری ميکنيم و نا گاه به خود می آئيم که سالهاست بدون جهت عدم آرامشی را در وجود خود ساکن کرده ايم که در کشف دليل آن حيران و سرگردان ميشويم . زندگی به روال يکنواخت خود ادامه ميدهد و ما به دليل نپرداختن به خويشتن خويش، مجبوريم که داشته ها و دانسته های گذشته خود را که به اجبار محيط تربيت، روش ما گرديده اند، برای حل و فسق مسايل و مشکلات به کمک بگيريم . بديهی است که هر بار هم به نتايجی تقريبا يکسان دست می یابیم که امروز ما را ميگذرانند ولی همچنان در لحظه های تنهائی و سکوت و لحظه های نادر با خويشتن احساس عدم رضايت از خويش، با خشم و افسرده گی به سراغ ما مي آیند . اين روند يکنواخت و خسته کنده زمانی متوقف ميشود که زير نور مهتاب لطيفی بنشينيم و به اين ريشه يابی عميق و گاه دردناک همت گماريم .هوشنگ ابتهاج که غزليات خود را با تخلص سايه می سرايد غزلی زيبا دارد که با اين جملات آغاز ميشوند عشق شادی استعشق آزادی است عشق آغاز آدميزادی استو گنجينه گرانقدر ادبيات ايران پر است از اين مفهوم متعالی، به بيانات گوناگون، که همگی بر اهميت کلمه عشق اذعان داشته اند و آن را نه تنها سنگ زير بنای انسانی، بلکه مقصد حرکت و تعالی غايت انسانی به حساب آورده اند . به باور متفکرين فرهنگ انسانی، وجود عشق در نهان آدمی بازتابی جز شادی و آرامش درون ندارد . از اين گفته ميتوان چنين نتيجه گرفت که عدم آرامش نهان که با خود خشم، غم، افسرده گی و ياس را بدنبال می آورند دليل بارزی بر عدم شناخت عشق در نهان آدمی است . مسلما چنين جمله ئی را ميتوان براحتی نوشت و يا خواند ولی اذعان به آن کاری است بسيار مشکل . نميتوان به آسانی کمبود عشق را باور داشت و چه بسا که گاه سر درگمی ها و سرگشتگی ها و باور های بدون مطالعه وسطحی به راحتی نام عشق ميگيرند و ما را به گمراهه ميکشند تا جا یی که خود نيز باورمان ميشود که مجموعه اعمال ما زائيده عشق است و تنها ياس ما از آنجا ناشی ميشود که ديگران را يارای درک ما نيست .در اينجا ميتوان اين پرسش را مطرح نمود که متهم ساختن ديگران به عدم درک ما و باور عظمت ما آيا يک مکانيزم دفاعی نيست که برای فرار از قبول وجود عدم آرامش و عدم شناخت عشق ناشی شده است؟ فلاسفه ئی که واژه گرآنقدر "جهان بينی" را در فرهنگ انسانی مطرح ساخته اند معتقدند که جهان بينی دريچه ئی است که انسان از آن دريچه به جهان بيرون از خود مينگرد . اين دريچه را مجموعه باورها دانسته ها و گرفته های انسان شکل و فرم مي بخشند و از اين دريچه است که انسان اعمال خود وديگران را مورد ارزيابی قرار ميدهد . از تماس تلفنی با يک دوست گرفته تا نوع رابطه با يک حرکت اجتماعی و يا سياسی از انتخاب نوع غذا تا عکس العمل در مورد هنر.از آنجا که تمام انسانها در مورد هر مسئله ی ميتوانند نظری داشته باشند، نمی توان باور داشت که انسانی در روی کره زمين زندگی کند و به نوعی صاحب فرمی از جهان بينی نباشد . ما هر روز و هرساعت اين جهان بينی را با خود به کوچه وبازار ميبريم و بر اساس آن اعمالی را مفيد و اعمال ديگری را مضر تشخيص ميدهيم . فلسفه ئی را قبول ميکنيم و از قبول فلسفه ديگری امتناع ميورزيم . گروه و طرز فکری را حمايت ميکنيم و از حمايت گروه يا طرز فکر ديگری روی برميگردانيم . از اعمال خود دلشاد يا متاثر ميشويم . مشکل در اين است که داشتن جهان بينی به خودی خود معضلات را حل نکرده است و نخواهد کرد . مشکل عميق تر از اينهاست.

مشکل، در کم رنگی و يا پر رنگ بودن يک جهان بينی نيست، بلکه مشکل، رابطه ئی است که بين اجزائ تشکيل



دهنده يک جهان بينی برقرار است . از آنجائیکه ما هر يک از اجزائ تشکيل دهنده اين جهان بينی را به دليلی و تحت شرائطی در درون خود جای داده ايم و گاه فاصله زمانی بسياری بين يک جزئ با جزئ ديگر تشکيل دهنده جهان بينی ما وجود دارد . اين اجزا، يا حاصل محيط تربيت ما بوده اند که بوسيله مشاهده رفتار انسانهای گرامی و غیر گرامی زندگی ما، در درون ما جای گرفته اند ويا خود، در اثر مطالعه و تحقيق، به آنها رسيده ايم . آنچه که بنظر ميرسد اينست که اگر بين اجزائ تشکیل دهنده اين جهان بينی، همگونی، تعادل و سازگاری برقرار باشد، انسان به گونه ائی به عشق و در نتيجه به سلامت و آرامش روانی رسيده است . در اين صورت، کليه رفتار و گفتار آدمی چه در خفا و چه آشکارا، از توازن و تعادل همگونی برخوردار است . در صورت وجود نا همگونی و عدم تعادل بين اجزائ مختلف تشکيل دهنده جهان بينی، از انسان اعمال و رفتار متضاد و عکس العمل های بسيار عجيب و غير مترقبه و واکنش های ناهمگون سر خواهد زد . اين عدم توازن وتعادل را که متخصصين روان انسانی "روان پريشی" ميگويند، ميتواند انسانی را به تعريف و تمجيد از عظمت يک فلسفه وادارد ولی اعمال روزمره وی خلاف گفتار وی باشد . يا فلسفه ئی را در کليت آن مردود بشمارد ولی بخش هائی از آن را در درون خود پنهان نگاه دارد که در مرحله ئی از زندگی بصورت عملی غير مترقبه بروز نمايد . سياستی را مورد تقبيه قرار دهد ولی در پيشبرد آن سياست از يارا و توان خود استفاده کند . انجام عملی را مردود بشمارد ولی در خفا خود به آن عمل مبادرت ورزد.در يک جهان بينی ناهمگون و در يک روان پريشان به سختی ميتوان جائی برای عشق يافت و عدم عشق در درون انسانی، نتيجه ئی جز افسرده گی و دلمرده گی به همراه ندارد. شايد زمان آن رسيده است که در خلوت زير نور مهتاب، با شهامت، به اجزائ تشکيل دهنده جهان بينی خود باز گرديم و جزئی را که با ديگر اجزائ، همگون و همجنس نيست باز شناسی کنيم و اگر وجود اين اجزا، از قدمتی برخوردارند که در تصحيح و تعمير آنها به کمک متخصص روان انسانی نيازمنديم از گرفتن اين کمک دريغ نورزيم که کوشش برای رسيدن به آرامش وشناخت نهائی عشق را به خود مديونيم . مسلما در نتيجه اين کوشش، نه تنها خود به آرامش روان دست می يابيم بلکهانسانهای پيرامون خويش را نيز به اين ميوه خوش طعم و شيرين ميهمان ميکنيم که واقعا:

عشق شادی است عشق آزادی است عشق آغاز آدميزادی است

No comments: