مقوله فرهنگ. بخش دوم
تجربه تاریخی نشان میدهد که روند فرهنگ در طول سالیان پویا بوده و در حال تغییرهمیشگی .آنچه فرهنگ را پویا نگاه داشته است، تفکر انسانی بوده و خواهد بود . آنچه مسلم است نفس تفکر در شرق و غرب برای حل این معضل اجتماعی به گونه یی یکسان وجود داشته است ولی در نسخههای پیشنهادی برای حل این معضل هر یک به راه خویش رفته اند. معضل این بوده و هست که چگونه میتوان از مذهب به عنوان معلم اخلاق انسان در کلاس خانواده استفاده نمود ولی در مسیر برتری جویی انسان نسبت به همنوعان متفاوت خویش، کنترل نمود؟
متفکرین در جامعه بشری، برای رفع این معضل فرهنگی، از قرنها قبل در دائره تفکرات خویش به کوشش مشغول بوده اند.از آنجا که مجموعه فرهنگ در شرق و غرب از تفاوت بسیار مهمی بر خوردار است، به ناچار،برای بررسی اجمالی نظریات آنان، بایستی در ابتدا نگاهی به تفاوت فرهنگ در شرق و غرب بیندازیم و سپس مسیر تفکر اندیشمندان را در قالب همین تفاوت مورد بررسی قرار دهیم . تفاوت مهم فرهنگ در شرق و غرب در اینست که در غرب، به به دلیل ساختار مدنی و وجود دمکراسی،
کلیه فلسفهها و بخصوص "مذهب" در جای خویش قرار دارند و کمتر فرصت دست یازی به عوامل دیگر فرهنگی را پیدا میکنند ولی در شرق، مذهب حاکم نه تنها درون جام بلور فرهنگ را پر کرده است بلکه به شکل هاله یی بسیار عمیق و موثر چنان پیرامون فرهنگ را احاطه کرده است که دیگر عوامل فرهنگی بدون تایید "مذهب" نمی توانند وجود خارجی داشته باشند.مشاهده اتفاقات سیاسی هشت سال گذشته در آمریکا، بخصوص در انتخابات ریاست جمهوری به وضوح وجود و تاثیر "مذهب" را حتی در جامعه غرب نشان میدهد. جنجال سیاسی بر سر موضوع "سقط جنین" و همچنین "ازدواج میان هم جنس بازان"، تدریس یا عدم تدریس قوانین تکامل در مدارس واز همه مهم تر طرح سوال آعتقادات مذهبی از کاندیداهای ریاست جمهوری دلایل بارزی بر تلاش مذهب برای کنترل دو باره در جامعه غرب می باشد.با این تفاوت که به دلیل وجود قوانین خاصی در قانون اساسی کشورهای غربی و مطرح کردن "جدایی دین از حکومت"
، موفق شده اند که مذهب را، آنهم در نتیجه تلاش و مبارزه سالیان، سر جای خود بنشانند و از تعرض آن به دیگر اجزای تشکیل دهنده فرهنگ جلوگیری به عمل بیاورند ولی بر عکس، در شرق و بخصوص در کشور ما ، علیرغم وجود متفکرین بسیار، این کوشش نافرجام مانده است تا جایی که امروز با نگاهی حتی سطحی به قانون مدنی کشور خودمان به خوبی میتوان مشاهده کرد که حتی
نوع اعتقاد مذهبی افراد در بهره آنان از قانون مدنی بسیار تعیین کننده وموثر است. حال برمیگردیم و مسیر تفکر را ابتدا در جوامع غربی و سپس در جامعه خود بررسی میکنیم
مطالعه تاریخ غرب از انجام یک انقلاب فکری، منسجم و ریشه دار صحبت میکند که ما آن را با نام "رنسانس" میشناسیم. این انقلاب فکری که طی سالیان طولانی با حرکت بطرف "خرد گرائی" بوسیله لوتر، دکارت، گالیله، کپرنیک و ..... آغاز شد، توانست به حکومت مطلقه کلیسا پس از قرنها استیلا پایان دهد و واژه جدیدی را در فرهنگ اروپا به نام "دمکراسی و حقوق مدنی" مطرح نماید. در نتیجه این انقلاب فکری، فراز
جدید در جامعه غرب پا به عرصه وجود گذاشت که در آن نه تنها
"مردم" نقش تعیین کننده نهایی را ایفا مینمایند بلکه این خرد
جمعی جائ قوانین غیر قابل تغییر آسمانی را میگیرد
. این واژه جدید که در نتیجه تفکرات و مرارتهای سالیان متفکرین غربی در نهایت به کرسی مینشیند، وظیفه بسیار مهمی را به انجام میرساند که پرواز بیپروای فکر را در علوم و هنر ممکن میسازد که
از یک طرف سر آغاز اختراعات و اکتشافات گوناگونی در زمینههای صنعتی، طبی و علمی می شود و از طرف دیگر قانون مدنی را به عنوان بالاترین دستورالعمل حکومتی در اجتماع پایه گذاری می نماید. نتیجه این که جامعه غرب حرکت را به سوی آرامش، امنیت و پیشرفت چشم گیر آغاز میکند که حتی امروز نیز همگان شاهد ادامه موفقیت آمیز آنیم. در اصل کمکی را که "دمکراسی" با ورود خود به فرهنگ جوامع غرب مینماید باعث میشود که عوامل فرهنگی، بخصوص "مذهب" را از حکمرانی و ریاست و نظارت مطلقه بر کلیه رفتارهای انسانی معزول نموده و آن را به عنوان یک بینش خصوصی نگریسته و به درون خانهها راهنمایی نماید تا از تعرض آن به دیگر عوامل فرهنگی و دیگر شهروندان جلوگیری به عمل آورد . معرفی این واژه جدید، که از قرن هفدهم آغاز میشود، در قرن بیستم عام و همگانی میشود و سر لوحه تفکر انسانی در سراسر جهان قرار میگیرد به طوری که قرن بیستم را شاید نه به خاطر پیشرفت های صنعتی بلکه به دلیل مطرح شدن عام واژه "دمکراسی" و معرفی این واژه به فرهنگ انسانی باید به خاطر بسپاریم. مقوله دمکراسی گر چه قرن هاست که در سنگ نبشتهها نشسته است و در "اعلامیه حقوق بشر" مطرح شده است ولی به گونه جدی از سه و چهار قرن قبل که رنسانس بشری در غرب شکل گرفته است خود را در فرهنگ ملل مطرح نموده است
همچون مقولههای فکری و یا مذهبی دیگر، دمکراسی با خود تغییر عظیمی را در ساختار فرهنگ به همراه میآورد. نگاه برابر به انسانها، احترام به حقوق فردی، کوشش در بنیان گذاری عدالت اجتماعی، آزادی بیان و اندیشه نه تنها فرهنگ را با دگرگونی ساختاری مواجه میسازد بلکه، به گمان من، ضامن بقای فرهنگ در زمینه تلون و گونه گونی نیز میگردد. با وجود زمینه دمکراسی در فرهنگ است که دگر اندیشان، هنرمندان،نویسندگان و قشر اهل تفکر میتوانند به بار ذهنی جامعه بیفزایند که خود به واژه فرهنگ عمق و جلای ویژه یی خواهد داد
کوشش در رابطه با تشویق روند دمکراسی، ابتدا در ذهن خویش و سپس به گونههای متفاوت در هنر و ادبیات، بدون شک میتواند کوششی فرهنگیانسانی باشد. پیشبرد روند دمکراسی در جامعه بشری، وظیفه سنگینی را به دوش نویسندگان و هنرمندان متعهد میگذارد که بدون کوشش آنان، مطرح شدن و رشد این واژه و مفهوم با اشکال بزرگی روبرو خواهد بود در اصل، هنر است که قادر خواهد بود زوایای ظریف و گوناگون رابطه انسان با انسان را در قالبها و فرمهای مختلف به تکرار در جامعه پژواک بخشد بدون آنکه شنونده را در موضع دفاعی قرار دهد و از آنجا که
مفهوم دمکراسی با نیاز فکری انسان امروز هم خوانی دارد، در دل انسانها علیرغم داشتن فرهنگ های گوناگون مینشیند. دمکراسی، مانند پاسبانی عمل میکند که با وجود خود در سر چهار راه فرهنگ، نظم و مقررات را به تنگ بلورین فرهنگ میآورد. دمکراسی، قادر است که قویترین عامل فرهنگ بمعنای"مذهب" را از کوچه و بازار راهی خانهها نماید تا در کلاسهای اخلاق خانواده به کار اصلی خویش مشغول گردد.متفکرین در کشورهای غربی خلاصه افکار خویش را با اعلام "جدایی دین از حکومت" برای همگان قابل فهم نمودند که خود سر آغاز رشد در این جوامع گردید. فریاد انسانها در گوشه و کنار جهان در جمله "جدایی دین از حکومت" ، در اصل، استغاثه انسان است برای رسیدن به سعادتی که همیشه آرزویش را داشته است
باید به این نکته هم توجه داشت که در راه هضم و فهم دمکراسی مانعی بسیار قوی ایستاده است. دمکراسی به معنای دارا بودن دید مساوی به ابنای بشر در حقوق، مزایا، حق زیست، و حق اظهار نظر، در تضاد با خوی حیوانی انسان است. انسانی که از طبیعت، حاکمیت قوی بر ضعیف را آموخته است و قرنها آن را در نهان و عیان اجرا نموده است باید به یک باره روشی بر خلاف غریزه خویش در پیش بگیرد و حق حیات و زیستن خویش را با دیگران به مساوات تقسیم نماید. این، جهش بسیاربزرگی است که بایستی در تفکر انسانی بنشیند و شاید به همین دلیل تا امروز برقراری دمکراسی در جوامع بشری تا این حد با مشگل روبرو شده است. آنچه را که بشر امروزی باید بیاموزد، بردن غریزههای حیوانیش در محکمه "اخلاق انسانی" است که یا از محیط تربیتش آموخته است و یا از فلسفههای اجتماعی، سیاسی و مذهبی اش فرا گرفته است
حال به کشور خودمان برگردیم و مسیر تفکر را برای حل این معضل انسانی در ایران مطالعه نماییم
دکتر عباس میلانی در کتاب "تجدد طلبی در ایران" به وضوح به این نکته اشاره مینماید که نیاز به حل این مشگل فرهنگی و در آمدن از این بن بست انسانی به منطقه بخصوصی اختصاص ندارد. در ایران قرن دوازدهم میلادی که اروپا در بطن سالهای سیاه "قرون وسطی" و تسلط کامل کلیسا دست و پا میزند، متفکرینی چون فارابی، ابن سینا، مقوله مدنیت را مطرح میسازند و حتی "سعدی" در کتاب گلستان خویش، راه و رسم کشور داری را به پادشاهان میآموزد. این کوششهای حیاتی، متاسفانه، با حمله "مغول" نا فرجام میماند و پس از آن تا قرن بیستم که :"مشروطیت" مطرح میشود، فقط در ذهن ایرانیان بصورت افکاری پراکنده و گاه به گاه به زنده گی ادامه میدهد. حال کمی به عقب برگردیم و کوشش ایرانیان را در حل این معضل انسانی از زاویه دیگری بنگریم
آنچه را که دکتر میلانی ، به درستی، در کتاب "تجدد طلبی در ایران" اشاره مینماید بایستی به کوشش متفکرین ایرانی برای مبارزه با این مشکل اجتماعی در گستره سیاسی و اجتماعی محدود ساخت بدون آنکه از اهمیت بسیار آن کاست. حقیت اینست که ادامه همین کوشش هاست که ابتدا به انقلاب مشروطیت میانجامد و سپس زمینه ساز قیامهای سیاسی دیگر در تاریخ ایران میگردد. انقلاب مشروطیت اولین اقدام جدی و فراگیر ایرانیان برای بدست آوردن "حکومت قانون" است که هنوز نیز پس از گذر یکصد سال ادامه دارد.
مطالعه تاریخ ایران خبر از واقعیت دیگری میدهد که از ادوار حتی قبل از پیدایش "اسلام" متفکرین را به خود مشغول داشته است. به نظر میرسد که متفکرین ایرانی از سالیان بسیار پیش تر از قرن هفده و هیجده میلادی به گونه فرهنگی خویش با واژه دمکرسی آشنا بوده اند و تلاش نموده اند که با توجه عمیق به فرهنگ مذهب پرست ایرانی، از دل مذهب به فلسفه و راه و راسم جدیدی دست یابند و آن را با نام "عرفان" به جامعه ایران عرضه نمایند.
. متفکرین ایرانی، که بخصوص پس از اسلام، در دائره مذهب رشد کرده اند، با طرح "عرفان" به گونه یی سعی داشته اند که تعریف دیگری از مذهب ارایه دهند که از یک طرف تفکر مذهبی را به اصل نیاز پیدایش مذهب نزدیک نمایند و از طرف دیگر با عنوان کردن واژه گرانقدر "عشق" با جنبه سلطه جویانه مذهب به مبارزه بر خیزند. اگر مذهب ، در جواب سیوالات بسیار انسان در زمینه "خلقت و جهان هستی" ، خدا را -انهم به یگانگی-مطرح میسازد و وی را نه تنها قابل پرستش بی چون و چرا میداند بلکه سر پیچی از دستورات همیشگی و ازلی وی توسط شخص را با زجر و عذاب و شلاق و سوختن و قتل جواب میدهد و معتقد است که فقط انسانهای پرهیز گار در درگاه وی عزیز اند و بلطبع والاتر از دیگر انسانها، تفکر عرفانی، مرکز خلقت را نیروی لایزال "عشق" میداند که بر همگان یکسان میتابد و کسی را بر دیگری مزیتی نیست. در فرهنگی که میترایسم را به جهان معرفی مینماید که مذهب دوست داشتن است و سپس "زرتشت" را که با شعار "گفتار نیک، کردار نیک، و پندار نیک" به میدان تاریخ میآورد، ارایه مذهب "عشق" بدون شک از پشتوانه تاریخی عظیمی بر خوردار میباشد. این فلسفه با مطرح ساختن "دل هر ذره یی که بشکافی آفتابیش در میان بینی" هدف غایی خلقت را در کشف رمز و رموز "عشق" میداند که به سهولت در دل تمام انسانها نهفته است و همه انسانها را در بر میگیرد و در نتیجه همه را مستوجب احترام میداند.آیا این تصویر جدید از انسان، همان خواست و نگرش دمکراسی در جامعه نیست؟ آیا هدف از برقراری حکومت قانون جز این است که کلیه انسانها آعم از فقیر و غنی، سیاه و سفید، زن و مرد از حقوقی یکسان بر خوردارند؟ با تمام ارزشی که از نظر انسانی میتوان به ارایه فلسفه "عرفان" گذاشت باید دید که چگونه این ارزش والا نتوانست آسایش،امنیت،رشد و پیشرفت را به کشور ما ارمغان بیاورد ولی ارایه فلسفه "دمکراسی" موفق شد که غرب را از نظر اجتماعی، سیاسی به پیشرفتی چشمگیر برساند. دلیل را باید در این جستجو نمود که ضامن اجرای دید عرفانی شخص بود و شخص ماند.عرفان به گونه یک آموزش اخلاقی مطرح شد و فهم واژه عشق را با تمام سنگین بودن و قابل تفسیر بودن آن به عهده شخص گذاشت و شخص را مسئول رسیدن به این مرتبه عالی قرار داد. در نتیجه نه تنها افراد بسیاری - به دلیل عدم درک عمیق این واژه - آن را منطبق بر زندگی امروز خود نیافتند بلکه صاحبان دین نیز با استفاده از واژه گرانقدر "عشق" کوشش در انحراف بنیادین آن نمودند و از آن به راحتی "ترس از خالق" را آفریدند . نتیجه این شد که نگاه عرفانی هیچگاه نتوانست در قانون مدنی قرار بگیرد و دولتها را ملزم به اجرای دستورات خویش قرار دهد ولی در غرب، یافتههای دمکراسی، با کوشش بسیار در قالب قوانین مدنی نشست و و دولت ها را مجبور به اجرای آنها نمود نتیجه اینکه اگر عرفان در شرق، به دلیل عدم ضمانت اجرایی، نتوانسته است که با تمام ارزش والای خویش جامعه شرق را به پیشرفت نایل سازد ولی آیا
میتواند دست در دست دمکراسی بگذارد و با استفاده از ضمانت اجرایی دمکراسی در نهایت نه تنها جامعه شرق را به سوی آرامش و آسایش سوق دهد بلکه در بازار تفکر جهانی متاعی گرانبها برای عرضه نیز داشته باشد ؟
. به عبارت دیگر، در تداخل فرهنگی شرق و غرب، داد و ستد حیاتی بین "دمکراسی و عشق و عرفان" آیا
هر دو جامعه را می تواند به سلامت به مقصود نهایی که همان ایجاد فضای مناسب برای رشد انسانها وانسانیت است برساند ؟
چگونه میتوان به چنین ترکیبی دست یافت؟
در بخش سوم این مبحث را دنبال میکنیم.
******************************************************************************************
تجربه تاریخی نشان میدهد که روند فرهنگ در طول سالیان پویا بوده و در حال تغییرهمیشگی .آنچه فرهنگ را پویا نگاه داشته است، تفکر انسانی بوده و خواهد بود . آنچه مسلم است نفس تفکر در شرق و غرب برای حل این معضل اجتماعی به گونه یی یکسان وجود داشته است ولی در نسخههای پیشنهادی برای حل این معضل هر یک به راه خویش رفته اند. معضل این بوده و هست که چگونه میتوان از مذهب به عنوان معلم اخلاق انسان در کلاس خانواده استفاده نمود ولی در مسیر برتری جویی انسان نسبت به همنوعان متفاوت خویش، کنترل نمود؟
متفکرین در جامعه بشری، برای رفع این معضل فرهنگی، از قرنها قبل در دائره تفکرات خویش به کوشش مشغول بوده اند.از آنجا که مجموعه فرهنگ در شرق و غرب از تفاوت بسیار مهمی بر خوردار است، به ناچار،برای بررسی اجمالی نظریات آنان، بایستی در ابتدا نگاهی به تفاوت فرهنگ در شرق و غرب بیندازیم و سپس مسیر تفکر اندیشمندان را در قالب همین تفاوت مورد بررسی قرار دهیم . تفاوت مهم فرهنگ در شرق و غرب در اینست که در غرب، به به دلیل ساختار مدنی و وجود دمکراسی،
کلیه فلسفهها و بخصوص "مذهب" در جای خویش قرار دارند و کمتر فرصت دست یازی به عوامل دیگر فرهنگی را پیدا میکنند ولی در شرق، مذهب حاکم نه تنها درون جام بلور فرهنگ را پر کرده است بلکه به شکل هاله یی بسیار عمیق و موثر چنان پیرامون فرهنگ را احاطه کرده است که دیگر عوامل فرهنگی بدون تایید "مذهب" نمی توانند وجود خارجی داشته باشند.مشاهده اتفاقات سیاسی هشت سال گذشته در آمریکا، بخصوص در انتخابات ریاست جمهوری به وضوح وجود و تاثیر "مذهب" را حتی در جامعه غرب نشان میدهد. جنجال سیاسی بر سر موضوع "سقط جنین" و همچنین "ازدواج میان هم جنس بازان"، تدریس یا عدم تدریس قوانین تکامل در مدارس واز همه مهم تر طرح سوال آعتقادات مذهبی از کاندیداهای ریاست جمهوری دلایل بارزی بر تلاش مذهب برای کنترل دو باره در جامعه غرب می باشد.با این تفاوت که به دلیل وجود قوانین خاصی در قانون اساسی کشورهای غربی و مطرح کردن "جدایی دین از حکومت"
، موفق شده اند که مذهب را، آنهم در نتیجه تلاش و مبارزه سالیان، سر جای خود بنشانند و از تعرض آن به دیگر اجزای تشکیل دهنده فرهنگ جلوگیری به عمل بیاورند ولی بر عکس، در شرق و بخصوص در کشور ما ، علیرغم وجود متفکرین بسیار، این کوشش نافرجام مانده است تا جایی که امروز با نگاهی حتی سطحی به قانون مدنی کشور خودمان به خوبی میتوان مشاهده کرد که حتی
نوع اعتقاد مذهبی افراد در بهره آنان از قانون مدنی بسیار تعیین کننده وموثر است. حال برمیگردیم و مسیر تفکر را ابتدا در جوامع غربی و سپس در جامعه خود بررسی میکنیم
مطالعه تاریخ غرب از انجام یک انقلاب فکری، منسجم و ریشه دار صحبت میکند که ما آن را با نام "رنسانس" میشناسیم. این انقلاب فکری که طی سالیان طولانی با حرکت بطرف "خرد گرائی" بوسیله لوتر، دکارت، گالیله، کپرنیک و ..... آغاز شد، توانست به حکومت مطلقه کلیسا پس از قرنها استیلا پایان دهد و واژه جدیدی را در فرهنگ اروپا به نام "دمکراسی و حقوق مدنی" مطرح نماید. در نتیجه این انقلاب فکری، فراز
جدید در جامعه غرب پا به عرصه وجود گذاشت که در آن نه تنها
"مردم" نقش تعیین کننده نهایی را ایفا مینمایند بلکه این خرد
جمعی جائ قوانین غیر قابل تغییر آسمانی را میگیرد
. این واژه جدید که در نتیجه تفکرات و مرارتهای سالیان متفکرین غربی در نهایت به کرسی مینشیند، وظیفه بسیار مهمی را به انجام میرساند که پرواز بیپروای فکر را در علوم و هنر ممکن میسازد که
از یک طرف سر آغاز اختراعات و اکتشافات گوناگونی در زمینههای صنعتی، طبی و علمی می شود و از طرف دیگر قانون مدنی را به عنوان بالاترین دستورالعمل حکومتی در اجتماع پایه گذاری می نماید. نتیجه این که جامعه غرب حرکت را به سوی آرامش، امنیت و پیشرفت چشم گیر آغاز میکند که حتی امروز نیز همگان شاهد ادامه موفقیت آمیز آنیم. در اصل کمکی را که "دمکراسی" با ورود خود به فرهنگ جوامع غرب مینماید باعث میشود که عوامل فرهنگی، بخصوص "مذهب" را از حکمرانی و ریاست و نظارت مطلقه بر کلیه رفتارهای انسانی معزول نموده و آن را به عنوان یک بینش خصوصی نگریسته و به درون خانهها راهنمایی نماید تا از تعرض آن به دیگر عوامل فرهنگی و دیگر شهروندان جلوگیری به عمل آورد . معرفی این واژه جدید، که از قرن هفدهم آغاز میشود، در قرن بیستم عام و همگانی میشود و سر لوحه تفکر انسانی در سراسر جهان قرار میگیرد به طوری که قرن بیستم را شاید نه به خاطر پیشرفت های صنعتی بلکه به دلیل مطرح شدن عام واژه "دمکراسی" و معرفی این واژه به فرهنگ انسانی باید به خاطر بسپاریم. مقوله دمکراسی گر چه قرن هاست که در سنگ نبشتهها نشسته است و در "اعلامیه حقوق بشر" مطرح شده است ولی به گونه جدی از سه و چهار قرن قبل که رنسانس بشری در غرب شکل گرفته است خود را در فرهنگ ملل مطرح نموده است
همچون مقولههای فکری و یا مذهبی دیگر، دمکراسی با خود تغییر عظیمی را در ساختار فرهنگ به همراه میآورد. نگاه برابر به انسانها، احترام به حقوق فردی، کوشش در بنیان گذاری عدالت اجتماعی، آزادی بیان و اندیشه نه تنها فرهنگ را با دگرگونی ساختاری مواجه میسازد بلکه، به گمان من، ضامن بقای فرهنگ در زمینه تلون و گونه گونی نیز میگردد. با وجود زمینه دمکراسی در فرهنگ است که دگر اندیشان، هنرمندان،نویسندگان و قشر اهل تفکر میتوانند به بار ذهنی جامعه بیفزایند که خود به واژه فرهنگ عمق و جلای ویژه یی خواهد داد
کوشش در رابطه با تشویق روند دمکراسی، ابتدا در ذهن خویش و سپس به گونههای متفاوت در هنر و ادبیات، بدون شک میتواند کوششی فرهنگیانسانی باشد. پیشبرد روند دمکراسی در جامعه بشری، وظیفه سنگینی را به دوش نویسندگان و هنرمندان متعهد میگذارد که بدون کوشش آنان، مطرح شدن و رشد این واژه و مفهوم با اشکال بزرگی روبرو خواهد بود در اصل، هنر است که قادر خواهد بود زوایای ظریف و گوناگون رابطه انسان با انسان را در قالبها و فرمهای مختلف به تکرار در جامعه پژواک بخشد بدون آنکه شنونده را در موضع دفاعی قرار دهد و از آنجا که
مفهوم دمکراسی با نیاز فکری انسان امروز هم خوانی دارد، در دل انسانها علیرغم داشتن فرهنگ های گوناگون مینشیند. دمکراسی، مانند پاسبانی عمل میکند که با وجود خود در سر چهار راه فرهنگ، نظم و مقررات را به تنگ بلورین فرهنگ میآورد. دمکراسی، قادر است که قویترین عامل فرهنگ بمعنای"مذهب" را از کوچه و بازار راهی خانهها نماید تا در کلاسهای اخلاق خانواده به کار اصلی خویش مشغول گردد.متفکرین در کشورهای غربی خلاصه افکار خویش را با اعلام "جدایی دین از حکومت" برای همگان قابل فهم نمودند که خود سر آغاز رشد در این جوامع گردید. فریاد انسانها در گوشه و کنار جهان در جمله "جدایی دین از حکومت" ، در اصل، استغاثه انسان است برای رسیدن به سعادتی که همیشه آرزویش را داشته است
باید به این نکته هم توجه داشت که در راه هضم و فهم دمکراسی مانعی بسیار قوی ایستاده است. دمکراسی به معنای دارا بودن دید مساوی به ابنای بشر در حقوق، مزایا، حق زیست، و حق اظهار نظر، در تضاد با خوی حیوانی انسان است. انسانی که از طبیعت، حاکمیت قوی بر ضعیف را آموخته است و قرنها آن را در نهان و عیان اجرا نموده است باید به یک باره روشی بر خلاف غریزه خویش در پیش بگیرد و حق حیات و زیستن خویش را با دیگران به مساوات تقسیم نماید. این، جهش بسیاربزرگی است که بایستی در تفکر انسانی بنشیند و شاید به همین دلیل تا امروز برقراری دمکراسی در جوامع بشری تا این حد با مشگل روبرو شده است. آنچه را که بشر امروزی باید بیاموزد، بردن غریزههای حیوانیش در محکمه "اخلاق انسانی" است که یا از محیط تربیتش آموخته است و یا از فلسفههای اجتماعی، سیاسی و مذهبی اش فرا گرفته است
حال به کشور خودمان برگردیم و مسیر تفکر را برای حل این معضل انسانی در ایران مطالعه نماییم
دکتر عباس میلانی در کتاب "تجدد طلبی در ایران" به وضوح به این نکته اشاره مینماید که نیاز به حل این مشگل فرهنگی و در آمدن از این بن بست انسانی به منطقه بخصوصی اختصاص ندارد. در ایران قرن دوازدهم میلادی که اروپا در بطن سالهای سیاه "قرون وسطی" و تسلط کامل کلیسا دست و پا میزند، متفکرینی چون فارابی، ابن سینا، مقوله مدنیت را مطرح میسازند و حتی "سعدی" در کتاب گلستان خویش، راه و رسم کشور داری را به پادشاهان میآموزد. این کوششهای حیاتی، متاسفانه، با حمله "مغول" نا فرجام میماند و پس از آن تا قرن بیستم که :"مشروطیت" مطرح میشود، فقط در ذهن ایرانیان بصورت افکاری پراکنده و گاه به گاه به زنده گی ادامه میدهد. حال کمی به عقب برگردیم و کوشش ایرانیان را در حل این معضل انسانی از زاویه دیگری بنگریم
آنچه را که دکتر میلانی ، به درستی، در کتاب "تجدد طلبی در ایران" اشاره مینماید بایستی به کوشش متفکرین ایرانی برای مبارزه با این مشکل اجتماعی در گستره سیاسی و اجتماعی محدود ساخت بدون آنکه از اهمیت بسیار آن کاست. حقیت اینست که ادامه همین کوشش هاست که ابتدا به انقلاب مشروطیت میانجامد و سپس زمینه ساز قیامهای سیاسی دیگر در تاریخ ایران میگردد. انقلاب مشروطیت اولین اقدام جدی و فراگیر ایرانیان برای بدست آوردن "حکومت قانون" است که هنوز نیز پس از گذر یکصد سال ادامه دارد.
مطالعه تاریخ ایران خبر از واقعیت دیگری میدهد که از ادوار حتی قبل از پیدایش "اسلام" متفکرین را به خود مشغول داشته است. به نظر میرسد که متفکرین ایرانی از سالیان بسیار پیش تر از قرن هفده و هیجده میلادی به گونه فرهنگی خویش با واژه دمکرسی آشنا بوده اند و تلاش نموده اند که با توجه عمیق به فرهنگ مذهب پرست ایرانی، از دل مذهب به فلسفه و راه و راسم جدیدی دست یابند و آن را با نام "عرفان" به جامعه ایران عرضه نمایند.
. متفکرین ایرانی، که بخصوص پس از اسلام، در دائره مذهب رشد کرده اند، با طرح "عرفان" به گونه یی سعی داشته اند که تعریف دیگری از مذهب ارایه دهند که از یک طرف تفکر مذهبی را به اصل نیاز پیدایش مذهب نزدیک نمایند و از طرف دیگر با عنوان کردن واژه گرانقدر "عشق" با جنبه سلطه جویانه مذهب به مبارزه بر خیزند. اگر مذهب ، در جواب سیوالات بسیار انسان در زمینه "خلقت و جهان هستی" ، خدا را -انهم به یگانگی-مطرح میسازد و وی را نه تنها قابل پرستش بی چون و چرا میداند بلکه سر پیچی از دستورات همیشگی و ازلی وی توسط شخص را با زجر و عذاب و شلاق و سوختن و قتل جواب میدهد و معتقد است که فقط انسانهای پرهیز گار در درگاه وی عزیز اند و بلطبع والاتر از دیگر انسانها، تفکر عرفانی، مرکز خلقت را نیروی لایزال "عشق" میداند که بر همگان یکسان میتابد و کسی را بر دیگری مزیتی نیست. در فرهنگی که میترایسم را به جهان معرفی مینماید که مذهب دوست داشتن است و سپس "زرتشت" را که با شعار "گفتار نیک، کردار نیک، و پندار نیک" به میدان تاریخ میآورد، ارایه مذهب "عشق" بدون شک از پشتوانه تاریخی عظیمی بر خوردار میباشد. این فلسفه با مطرح ساختن "دل هر ذره یی که بشکافی آفتابیش در میان بینی" هدف غایی خلقت را در کشف رمز و رموز "عشق" میداند که به سهولت در دل تمام انسانها نهفته است و همه انسانها را در بر میگیرد و در نتیجه همه را مستوجب احترام میداند.آیا این تصویر جدید از انسان، همان خواست و نگرش دمکراسی در جامعه نیست؟ آیا هدف از برقراری حکومت قانون جز این است که کلیه انسانها آعم از فقیر و غنی، سیاه و سفید، زن و مرد از حقوقی یکسان بر خوردارند؟ با تمام ارزشی که از نظر انسانی میتوان به ارایه فلسفه "عرفان" گذاشت باید دید که چگونه این ارزش والا نتوانست آسایش،امنیت،رشد و پیشرفت را به کشور ما ارمغان بیاورد ولی ارایه فلسفه "دمکراسی" موفق شد که غرب را از نظر اجتماعی، سیاسی به پیشرفتی چشمگیر برساند. دلیل را باید در این جستجو نمود که ضامن اجرای دید عرفانی شخص بود و شخص ماند.عرفان به گونه یک آموزش اخلاقی مطرح شد و فهم واژه عشق را با تمام سنگین بودن و قابل تفسیر بودن آن به عهده شخص گذاشت و شخص را مسئول رسیدن به این مرتبه عالی قرار داد. در نتیجه نه تنها افراد بسیاری - به دلیل عدم درک عمیق این واژه - آن را منطبق بر زندگی امروز خود نیافتند بلکه صاحبان دین نیز با استفاده از واژه گرانقدر "عشق" کوشش در انحراف بنیادین آن نمودند و از آن به راحتی "ترس از خالق" را آفریدند . نتیجه این شد که نگاه عرفانی هیچگاه نتوانست در قانون مدنی قرار بگیرد و دولتها را ملزم به اجرای دستورات خویش قرار دهد ولی در غرب، یافتههای دمکراسی، با کوشش بسیار در قالب قوانین مدنی نشست و و دولت ها را مجبور به اجرای آنها نمود نتیجه اینکه اگر عرفان در شرق، به دلیل عدم ضمانت اجرایی، نتوانسته است که با تمام ارزش والای خویش جامعه شرق را به پیشرفت نایل سازد ولی آیا
میتواند دست در دست دمکراسی بگذارد و با استفاده از ضمانت اجرایی دمکراسی در نهایت نه تنها جامعه شرق را به سوی آرامش و آسایش سوق دهد بلکه در بازار تفکر جهانی متاعی گرانبها برای عرضه نیز داشته باشد ؟
. به عبارت دیگر، در تداخل فرهنگی شرق و غرب، داد و ستد حیاتی بین "دمکراسی و عشق و عرفان" آیا
هر دو جامعه را می تواند به سلامت به مقصود نهایی که همان ایجاد فضای مناسب برای رشد انسانها وانسانیت است برساند ؟
چگونه میتوان به چنین ترکیبی دست یافت؟
در بخش سوم این مبحث را دنبال میکنیم.
******************************************************************************************
No comments:
Post a Comment